معنی رها تر از دریا

گویش مازندرانی

رها

آزاد رها

فرهنگ عمید

رها

آزاد، یله، بی‌قیدوبند،
* رها شدن: (مصدر لازم) آزاد شدن، نجات یافتن از قیدوبند،
* رها کردن: (مصدر متعدی) آزاد کردن، ول کردن،

لغت نامه دهخدا

رها

رها. [رَ] (نف) خلاص. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). جدا. آزاد:
ز شادی مبادا دل او رها
شدم من ز غم در دم اژدها.
فردوسی.
رها نیست از مرگ پران عقاب
چو در بیشه شیر و چو ماهی در آب.
فردوسی.
رها نیست از چنگ و منقار مرگ
سرپشه و مور تا پیل و کرگ.
فردوسی.
بیخرد گرچه رها باشد در بند بود
با خرد گرچه بود بسته چنان دان که رهاست.
ناصرخسرو.
|| رهایی. (از آنندراج):
به هر خیر دوجهانی امید دار
گر از بند آزت امید رهاست.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 74).
|| آزاد. (ناظم الاطباء). رهیده. رسته. مقابل گرفتار و با لفظ کردن و شدن مستعمل. (آنندراج). نجات یافته. خلاص شده (از قید و بند). (فرهنگ فارسی معین). خلاص شده. آزادشده. (از ناظم الاطباء). مستخلص. یله. طالق. مُطْلَق. از رستن یا رهیدن. رسته. رهیده. (از یادداشت مؤلف).

رها. [رُ] (اِخ) رهاء. شهری است در جزیره مابین موصل و شام که اکنون معروف به ادسا می باشد. (ناظم الاطباء). رها شهری است خرم [از جزیره] و بیشتر مردمان وی ترسایان اند و اندر وی یکی کنیسه است که اندر همه ٔ جهان کنیسه ای از آن بزرگتر و آبادان تر و عجب تر نیست و سوادی خرم دارد و اندر وی رهبانان اند. (حدودالعالم). شهر قدیم و پرثروتی بود در بین النهرین شمالی، و یونانیان آن را ادس می نامیدند و امروزه به «اورفا» معروف است. (از فرهنگ فارسی معین). شهری است در جزیره ٔ موصل و شام در شش فرسخی، و نام آن از نام بانی اش گرفته شده و او رهأبن بلندی... است. (از معجم البلدان).


رها گردیدن

رها گردیدن. [رَ گ َ دی دَ] (مص مرکب) رهاگشتن. خلاص شدن. رها شدن. (یادداشت مؤلف). رجوع به رها گشتن و رها شدن شود.

حل جدول

رها تر از دریا

فیلمی از حمید طالقانی


رها

ول

نجات یافته

آزاد و وارسته

یله

مترادف و متضاد زبان فارسی

رها

آزاد، خلاص، فارغ، مرخص، مستخلص، وارسته، بی‌بند، پراکنده، پرت، ترک، متروک، واگذار، ول، ولو، یله

فارسی به انگلیسی

رها

Free, Deliverance, Disengaged, Emancipation, Escape, Liberation, Loose, Redemption, Release, Rescue, Salvation, Unbound, Desertion

فارسی به ایتالیایی

رها

libero

تعبیر خواب

دریا

اگر بیند که در آب دریا همی رفت، دلیل است توفیق طاعت یابد. اگر بیند که آب دریا زیاده شد، دلیل که لشگر پادشاه زیاد شود. اگر بیند که آب دریا کم شد، دلیل که لشگر پادشاه هلاک شود. اگر بیند که برخی از آب دریا بخورد و بر وی هیچ پدید نیامد، دلیل که پادشاه یا عالمی را هلاک کند. اگر بیند که آب از دریاها و رودها جمع شدند، دلیل که پادشاه آن دیار مال و خزانه خویش را به یکجا جمع کند. اگر بیند که از دریا موج ها برخاست و جهان از ابر تاریک شده بود. دلیل بود بر گناه و عصیان مردم آن دیار. اگر بیند که از دریا موجی برخاست یا از دریا شکار می گرفت، دلیل است که به اندازه و قدر آن، روزی حلال یابد و عیش بر عیال او فراخ و گشاد شود. اگر بیند که آب دریا شور است که خورد، دلیل که کسب حلال بگذارد و کسب حرام کند. - جابر مغربی

فرهنگ معین

رها

(رَ) (ص فا.) خلاص شده.

معادل ابجد

رها تر از دریا

1029

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری